...درشب قدر علي را کشتند ... چقدر داشت مگر ، کشتن مظلوم ثواب ؟....

...نبض زمان به تندي مي زند، نسيم وداع در کوچههاي کوفه وزيدن گرفته است، خورشيد فردا از ترس حادثه، ياراي برآمدن ندارد، آسمان و زمين يکي شده است و زمين زير گامهاي آسمان مي لرزد، امشب بغض علي (ع) براي هميشه در گلوي تاريخ مي شکند.
چه دردناک است امشب! گويي تمام آفرينش بر شانه هاي زمين روان است و تمام هستي در اين غم گريان. امشب ابرمردي که اضطراب خواب دشمنان بود و آرامش حيات مردمان، ميرود تا به ابديت بپيوندد و به ضيافت عرش درآيد، مردي از جنس آسمان که بر خاک زمين سر مي ساييد و با شمشيرش حقيقت را آبياري مي کرد و غبار غم را از ديدگان کودکان يتيم مي شست و در آه دردمندان مي گداخت.
آزاد مردي که فرياد عدالتش، خواب شب زيستان را مي ربود و وسعت شجاعتش دشمنان را در هاله اي از مرگ مي نشاند، اينک مي رود تا در غروب غم هايش بنشيند و اين سياره خاکي را سرشار از تهي نمايد.
نمي دانم که در پردازش هستي چه رازي نهفته که خوبان هميشه قرين غمند. آخر اين همه شجاعت و نام آوري و اين همه غربت و خانه نشيني؟ دلير مردي که باب فتح جنگها بود و خيبرشکن نبردها، جور زمانه اين گونه او را غريب نخلستان ها کرده بود و غارتگران، ميراثش را به تاراج برده بودند و علي، اين اسطوره تاريخ، براي آرامش امت، دم نمي زد و شبانگاهان راز دلش را با چاه مي گفت و طرح اندوهش را در آب مي انداخت.
اما امشب علي را ياراي ماندن نيست. مي دانم، خوب مي دانم اينک علي از سست پيمانان کينه توز خسته و رنجيده است و ديدگانش بهانه آسمان را مي گيرند و رخ رنگ پريده و لبان خسته اش، زير شعاعي از خون به روي شهادت تبسم مي زنند. آخر زندگي علي، حديث درد و رنج بود، حياتي که اشک يتيم و آه دردمندي، او را سخت مي آشفت، حال چگونه دنياطلبي زراندوزان زاهدنما را ببيند و دم نزند؟ هرگز! هرگز! عدالت علي، اين گونه زندگي را تاب نمي آورد، اما افسوس، کوفه و کوفي انديشان، عدالت علي را تاب نياوردند و علي را به عدالتش سرزنش مي کردند!
هنوز فريادهاي رعدآساي علي در گوش زمان طنين انداز است که جماعت خواب زده کوفه را خطاب مي کرد که نفرين باد بر شما کوفيان! از سرزنش هاي بسيار شما خسته شده ام. آيا به جاي زندگي جاويد قيامت، به زندگي زودگذر دنيا رضايت داده ايد؟
يا علي (ع) گاهي نوشتن سخت است و براي از تو نوشتن سخت تر. نوشتن با کلمات خيس سخت است. کلماتي که تکان گريه، لبريزشان کرده است، کلماتي که تاب زندگي کردن بعد از تو را ندارند. با اين همه کلمه، نمي توان تو را نوشت. نمي توانم از سيره پيامبروار تو بنويسم.
نام تو که مي آيد، قلمم بغض مي کند و گلوي کلمات کبود مي شود. نام تو را تنها با غربتي سرخ مي توان بر اين صفحه هاي سفيد نوشت.
مرا به تنهايي تو راه نيست. بايد از جنس زخم هاي تو بود تا به هواي باراني تو راه يافت، زخم مي خوري و مهرباني تعارف مي کني. کاش همه چشم هاي جهان ياري ام مي کردند تا شايد بتوانم ثانيه اي از تنهايي ات را بگريم.
امشب بيش از همه تمام يتيمان شهر نگران مولايند، مولا اگر نباشد، يتيم ها از ياد مي روند، کسي به فکر گرسنگان شهر نيست. دل به عشق مولا بايد داد، مثل او بايد بود. نماز عشق بايد خواند.فرق شکسته عشق را قرائت بايد کرد.
امشب اگر چه در بيست و يکمين روز از ماه رمضان، مرغ روح ملکوتي مولا در جوار رحمت خدا آرام مي گيرد، اما انسانيت و شرف و مردانگي براي هميشه در سوگ حيدر، ابر مرد عشق داغدار مي شود.
امشب آسمان و زمين باهم يکي مي شوند و هرچه به خونين ترين اذان صبح تاريخ نزديک ترمي شوي مي تواني صداي پاي ياس کبود را بهتر بشنوي، لحظه ديدار نزديک و همه عرشيان به پيشوازي امام خويش به زمين مي آيند.
امشب درهاي رحمت الهي گشوده مي شود تا فرشتگان نظاره گر اعمال و شب زنده داري هاي بندگان عاشقي باشند که سر بر سجده شکر ساييده و او را مي خوانند تا اندکي از خوان بيکران رحمتش براي ادامه زندگي و ره توشه سفر آخرت به روي آنان گشوده شود.
گريه اين روز و شب، گريه معرفت است، اشک هايمان را به زينب عليهاالسلام تقديم کنيم تا راه مبارزه را بياموزيم. زندگي، عقيده و جهاد است. آنگاه که از تلاش و جهاد در راه رسيدن به آن عهد ازلي بايستيم، از کوفيانيم. يا علي بگوييم، هم آواي فرزندان علي باشيم.
امشب خدا را مي خوانيم به عظمت تمامي اسما الهي، يا رحمان!يا رحيم! ياکريم! ماييم و دست هاي آخرين التماس، ماييم و ترک چشم هايي که براي باريدني تازه لک زده است.
امشب امام مجتبي را تنها نگذاريم...
سر بالين بيماري علي بايد نشست، آخرين حرف هايش را بايد شنيد. الله الله، قرآن را، يتيمان را، همسايگان را از ياد نبريم.
عالم، بيت حيدر است، آخرين ديدار را پاس بداريم.... يا علي.